پایان

دو راهی

دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۳۱ ب.ظ

توی خانه نشسته ام و مدام حس می کنم چشم هایی دارند من را نگاه می کنند.از توی برگ های درختِ مصنوعی.از توی آینه.از توی سقف ِ سنگی...تازه یک گلدان ِ خوشگل هم اضافه شده که داخلش یک جفت چشم هر ثانیه ی من را زیر نظر دارند.

شخصیت های من این روز ها زیاد توی هفت آسمان سیر می کنند.

آخر مدتی ست هرروز همه ی صحنه ها برای من تکراری و انکار نشدنی َند!

+نظرات ِ بلاگفا برای من باز نمی شود.

یک دفتر دارم که رنگش خونی ِ سیاه است!یعنی تقریبا زرشکی.دوستش دارم.نمی دانم...برگ هایش را با یک داستان بلند پر کنم یا نامه هایی برای خدا.

  • ۹۲/۱۰/۲۳
  • .

نظرات  (۳)

  • الهام اسدی
  • ماهی جان.. چقدر داشتن این دست خط ها خوب است.. وقتی حتا نمی دانی از کجا آمده اند
    لبخند زدم
    باورکن
    بعد از اینهمه تنهایی
    پاسخ:
    :)
    سلام علیکم
    ممنون که به خانه ما تشریف آوردید
    حقیقتش اینکه خودم هم شاعرش را نمی شناسم!
    اما هر که هست، خدایش خیر دهاد
    در پناه حق باشید

    پاسخ:
    بله واقعا خدا خیرش دهد!شعر قابل تأملی ست

    در مسلک ما معنی پرواز چنین است

    با بال شکسته به هوای تو پریدن

  • برف زمستانی
  • چقدر این خاطرات دلچسب هستند
    آدم می تواند ساعت ها نگاهش کند
    مبارکت باشد این کشف قشنگ
    پاسخ:
    خیلی دلچسب هستند.
    می توانی ساعت ها بهشان نگاه کنی و به این ببالی که کسانی هستند که پنهانی دوستت دارند !

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی