عَکس های شِلخته
زندگیِ ایده آل من خلاصه می شود در
یک اتاق خیلی تاریک که پر است از قاب عکس های خاطره انگیز و یادگاری،یک تختِ کهنه ی چوبی که موقع خواب فنرش مدام صدا می دهد با بالشتِ نارنجی ُ(شاید هم بنفش) پتوی خیلی نرم و حجیم ِ بنفش ساده.
چراغ ِ این اتاق مهتابی و چشم اذیت کن نیست،فضای اتاق با افشانه ی زرد و نارنجی ِ زعفرانی چهل چراغ می شود برای من.یک گل میز ِ خوشکل و خیلی کوچولوی چوبی که رنگش با رنگ چوب ِ تخت در تضاد است و من در کشوهایش چیز های اسرارآمیز و سِری دارم.اتاق من تقریبا از همه دور است و از رادیوی قدیمی آن آهنگ های خز پخش میشود که من آن هارا خیلی دوست دارم.این روزها موزیکهایی که من بهشان دلم را می سپارم از نظر هم سن و سالانم خیلی خز است!
روی گل میز من خیلی شلوغ است!تازه تمام صحنه سازی ها برای این اتاق ِ خیالی ِ من با محتویات روی گل میز که اگر شده تمام زندگی ام را برایش میگذارم کامل می شود.خب،روی این گل میز یک عکس هایی خیلی نامنظم و شلخته انباشته شده اند.کنارشان هم یک دوربین عکاسی،از ان حرفه ای هاست که من هرجا میروم آن را با خودم میبرم.این عکس ها برای من خاطره ی کودکان ِ معصومی است که ممکن است از نظر بعضی چیزها با ما انسان های معمولی تفاوت داشته باشند.یکی پدر ندارد،یکی مادر.. . یکی کلــا یتیم است یکی سرطان دارد یکی از ناتوانی جسمی رنج می برد...این سوژه و مکمل زندگی ایده آل ِ من است.میخواهم توی اتاقم داشته باشمشان،نیمه ی روزم را با دعا بگذرانم.
*****
یک دوست ِ خوب میگفت از بودن با من لذت می برد.نمی دانم چرا...من که هر روز خودم ام.البته من تنها در کنار دوست هایم خودم میشوم.این حرف ها،احساسات و بودن ِاین دوستان ِخوب به من آسودگی ِخیال میدهد.به شرطی که خوب باشند واقعا...خنده های گذری و غیرقابل پیش بینی من شاید به آنها احساس لذت میدهد.
- ۹۲/۱۰/۰۴