امروز روز ِ خوبی بود
من و ف و ع برای فیلم برداری و عکاسی رفتیم بیرون... تجربه ی خیلی عالی ای بود.من که می خواستم از همه چی عکس بگیرم ! باید جاهای بیشتر می رفتیم...جایی که برای عکاسی انتخاب کرده بودیم سوژه زیاد نداشت.
البته برای من!
توی پارک،کنار سطل آشغال با یه صحنه ی خیلی وحشتناک روبه رو شدیم اونجا جسد یه گربه بود که دل و رودش کلا زده بود بیرون
مردم ِ با درک و فهمی هم بودن که زباله هاشونو گذاشته بودن کنار سطل آشغال.
من که از گربه عکس گرفتم.میخواستم یجوری بگیرم که هم سطل آشغال بیفته تو عکس و هم لاشه گربه.
ولی نمی شد.چون نمی تونستم زیاد به گربهه نزدیک بشم.
+شاید بعدا عکسایی که گرفتم رو بذارم.مال گربه نه،
اون احساسات آدمو جریحه دار می کنه
+قرار بود من گوینده ی مستندی باشم.
در سرماخوردنم حکمتی هست..نه؟