پایان

امروز برای من مثل هیچ روزی نبود.

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۴۳ ب.ظ

امروز روز ِ خوبی بود

من و ف و ع برای فیلم برداری و عکاسی رفتیم بیرون... تجربه ی خیلی عالی ای بود.من که می خواستم از همه چی عکس بگیرم ! باید جاهای بیشتر می رفتیم...جایی که برای عکاسی انتخاب کرده بودیم سوژه زیاد نداشت.

البته برای من!

توی پارک،کنار سطل آشغال با یه صحنه ی خیلی وحشتناک روبه رو شدیم اونجا جسد یه گربه بود که دل و رودش کلا زده بود بیرونمردم ِ با درک و فهمی هم بودن که زباله هاشونو گذاشته بودن کنار سطل آشغال. من که از گربه عکس گرفتم.میخواستم یجوری بگیرم که هم سطل آشغال بیفته تو عکس و هم لاشه گربه. ولی نمی شد.چون نمی تونستم زیاد به گربهه نزدیک بشم.

+شاید بعدا عکسایی که گرفتم رو بذارم.مال گربه نه،

اون احساسات آدمو جریحه دار می کنه 

+قرار بود من گوینده ی مستندی باشم.

در سرماخوردنم حکمتی هست..نه؟